عاشقانه |
||||||
|
آمد اما
امد اما در نگاهش ان نوازشها نبود
چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
دیدم ان چشم درخشان را ولی در ان صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
اخر ان تنها امید جان من تنها نبود
ای نداده خوشه ای زان خرمن زیباییم
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
کاش میشد
کم کمک وقت خداحافطی ما از راه رسیده
هوای تازه ی تنها یی ها از راه رسیده
بغلم کن آخرین بار
وقت رفتن رسیده
یک کمی خنده واسه روزای بارونی دارم
که می خوام توی جیبم نزدیک قلبم بذارم
یه بغل خاطره از تو توی کوله بارمه
یک کمی اشک و گلایه لای دستمال پیچیدم
وقتی دلم تنگ تو شد
غم تو توشه ی راهمه
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]